دل نوشته های محرم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انگشت امام حسین» ثبت شده است

 

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

 

 

از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

 

 

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین

 

 

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

 

 

بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

 

 

رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

 

 

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

 

 

سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

 

 

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

 

 

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

 

 

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

 

 

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

 

 

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

 

 

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

 

بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

 

 

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

 

 

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

 

 

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

 

 

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

                                            کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۴
مجنون حسین

سر از بدنش جدا شده بود تنش پر از تیر هایی بود که زخم های عمیقی به جا گذاشته بود تیری سه شعبه که کم از نیزه نبود به کتف سمت چپش خورده بود .و از آن سردار باشکوه تنها ردی مبهم به روی خاک باقی مانده بود رگ گردنش هنوز تکان میخورد که برق انگشترش چشمم را گرفت روی جنازه اش حاظر شدم و از ترس این که نکند کسی دیگر بیاید و مرا کنار بزند و انگشتری را از دستش در بیاورد خنجر را از غلاف بیرون کشیدم و انگشت را به یک لحظه بریدم برایم مهم نبود به دستان چه کسی زخم میزنم و یا این دست ها چند بار دست نیازمندی را گرفته و به او یاری رسانده است برای من دنیا پرست جز انگشتری برآق با آن نگین درشت هیچ چیز دیگری مهم نبود .

آری من بجدل بن سلیم به خاطر یک انگشتری انگشت شاه جهان را بریدم .


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۴
مجنون حسین