دل نوشته های محرم

جهان از ظلم من انگشت بر دهان ماند

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴ ب.ظ

سر از بدنش جدا شده بود تنش پر از تیر هایی بود که زخم های عمیقی به جا گذاشته بود تیری سه شعبه که کم از نیزه نبود به کتف سمت چپش خورده بود .و از آن سردار باشکوه تنها ردی مبهم به روی خاک باقی مانده بود رگ گردنش هنوز تکان میخورد که برق انگشترش چشمم را گرفت روی جنازه اش حاظر شدم و از ترس این که نکند کسی دیگر بیاید و مرا کنار بزند و انگشتری را از دستش در بیاورد خنجر را از غلاف بیرون کشیدم و انگشت را به یک لحظه بریدم برایم مهم نبود به دستان چه کسی زخم میزنم و یا این دست ها چند بار دست نیازمندی را گرفته و به او یاری رسانده است برای من دنیا پرست جز انگشتری برآق با آن نگین درشت هیچ چیز دیگری مهم نبود .

آری من بجدل بن سلیم به خاطر یک انگشتری انگشت شاه جهان را بریدم .


نظرات  (۱)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی