دل نوشته های محرم

در دست پدر به خون غلتید و دست و پا زد

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

وقتی به میدان آمد طفل شیر خواره اش را به آغوش گرفته بود صدای از سپاه بلند شد که بزنیدش ، عده ای تعلل کردند و گفتند : کدام را حسین را یا طفل خرد سالش را ؟ جواب را بانگ بلند فریاد زد که آنکه اسمش علی  است . علی را بزنید .دست همه لرزید به جز من.وقتی هدف را نشانه رفتم همه ی چشم ها به من بود که نگاه کودک معصوم با دست و دلم چه میکند تیر را میزنم یا نه ؟

می گویند : صیادی ماهر است که صید را در بهترین لحظه شکار کند . بنابراین چون صیاد پیر در کمین نشستم و به هدف خیره شدم تا حسین قصد بوسیدن چهره کودکش را کرد و آن لحظه بود که تیرم را رها کردم  تیر به گلویی کودک نشست و خون پدر بر صورت پدر پاشید و من حرمله اسدی قه قه زدم چرا که حرمله های تاریخ تیرشان هیچ وقت به خطا نمی رود.

.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی