من مسروق بن وائل حضرمی هر چه در کربلا کردم بدی بود . به امید کشتن حسین پا به کربلا گذاشتم و برای کشتنش چون گرگ زخمی له له می زدم دوست داشتم سر بیده حسین را در دست بگیرم و به آسمان پرتاب کنم . وقتی میدان برای مبارزه آماده شد با اسب چنان برای کشتن حسین تاختم که همه مرا با چشم دنبال کردم . در گفتگو با حسین به او جسارت کردم حسین فرمود اللهم حزه الی النار و با سخن او خشمگین شدم و شمشیر از غلاف بیرون کشیدم و برای کشتن حسین با شلاق به پشت اسب زدم ولی در هنگام پرش از نهر پایم در رکاب ماندو بدنم از اسب آویخته شد و آنقدر به سنگ ها کشیده شدم تا هم چون خوک نجس خورده مردم.